یک لک لک نر در عملی شگفت انگیز همه ساله 13 هزار کیلومتر را برای رسیدن به همسر بیمار و معلول خود
پرواز میکند.
با فرارسیدن بهار، "رودان" لک لک نر همانند سالهای گذشته امسال نیز پس از طی یک مسیر 13 هزار
کیلومتری از آفریقای جنوبی به کرواسی بازگشت تا همسر بیمار خود را که "مالنا" نام دارد ملاقات کند.
مالنا، لک لک ماده ای است که به سبب یک جراحت قدیمی قادر نیست مهاجرتی تا این حد طولانی را انجام
دهد.
"استیپان فوکیک" زیست شناسی که از سال 1993 به درمان لک لک ماده میپردازد در این خصوص توضیح
داد: "رودان هر سال برای دیدن جفت خود به کرواسی باز میگردد و در طول تمام این سالها به مالنا وفادار
بوده است. این پنجمین سال پیاپی است که شاهد این منظره بودهام."
یک بال مالنا در سال 1993 توسط چند شکارچی زخمی شد و به این ترتیب این لک لک ماده برای همیشه از
پرواز باز ماند.

ادامه مطلب...

نامش اصغر درخشان است، هفت سالی میشود که میشناسمش. نخستین بار در ارتفاعات بالادست تنگ زندان واقع در شمال منطقه حفاظت شده سبزکوه دیدمش … او یکی از محیطبانهای پاسگاه چهارتاق در جنب ناغان بود؛ محیطبانی که افتخار میکند به رسالتی که برعهده گرفته است …
چندی پیش دوباره او را دیدم، اینبار در کنار زاینده رود و در نزدیکیهای منطقه حفاظت شده شیدا … برایم خاطره ای را تعریف کرد که تکانم داد و اشک از چشمانم جاری ساخت
اصغر میگوید: روزی که مشغول گشت زنی در منطقه حفاظت شده شیدا بوده است، متوجه انباشت مقداری لاشه مرغ میشود که احتمالاً از طریق مرغداریهای محل و پنهانی در آن ناحیه تخلیه شده بودند. وی میگوید: در همان لحظه که میخواستم به سمت لاشهها حرکت کنم، دیدم یک روباه به سرعت به سمت آنها رفته و میکوشد تا لاشهها را استتار کند و سپس از منطقه دور میشود … اصغر هم بلافاصله خود را به محل استتار رسانده و جای مرغها را عوض میکند …
از او میپرسم: چرا این کار را کردی؟ میگوید: میخواستم ببینم آیا واقعاً آنقدر که میگویند: روباهها باهوش هستند، درست است یا خیر؟
خلاصه اصغر گوشهای کمین میکند تا روباه دوباره برگردد … منتها اینبار با کمال تعجب، درمییابد که روباه قصهی ما تنها نیست و با خود چند روباه دیگر را هم آورده است. آنها اما هر چه میگردند، لاشه مرغها را نمییابند … تا سرانجام، همهی روباهها خسته شده و به دور روباه اصلی، حلقه میزنند …
اصغر میگوید: آنچه که داشتم میدیدم، برایم باورکردنی نبود و اگر با چشم خودم نمیدیدم، امکان نداشت که قبول کنم … زیرا روباهی که در مرکز حلقه ایستاده بود، نخست به تک تک روباهها نگاه کرد و آنگاه، ناگهان مانند یک لاشه بر زمین افتاد و بیحرکت ماند …
اصغر خود را بلافاصله به محل رساند که سبب شد تا دیگر روباهها منطقه را ترک کنند … اما به این نتیجه رسید که حقیقتاً انگار روباه مرده است! او حتا به سرعت دامپزشک منطقه، آقای دکتر تراکنه را هم خبر کرد؛ اما او نیز نتوانست کاری بکند … زیرا واقعاً روباه مرده بود … حیرتانگیزتر آن که پس از معاینه و کالبدشکافی لاشه حیوان، معلوم شد که روباه قصه ما در اثر ایست قلبی، جانش را از دست داده است!
آری … روباهها هم ممکن است چنان در پیشگاه رفقای خود، احساس شرمساری و خجالت کنند که توان از دست داده و سکته کنند.
روباه شیدا، بی شک روباه بامرامی بود که دلش نمیخواست به تنهایی آن همه غذا را بخورد و برای همین رفقایش را خبر کرد … و بیشک، من اگر جای اصغر بودم، آن آزار را روا نمیداشتم و میگذاشتم تا آنها از آن غذا بی هیچ ترسی نوش جان کنند … اما عملکرد اصغر سبب شد تا دریچهای دیگر به سوی جهان حیوانات گشوده شود و ما دریابیم که چه قوانین و سلوکی در بین آنها جاری است …
روباهها، انگار جوانمردی و رفاقت و مرام و شرمندگی را خوب میفهمند؛ باید به آنها احترام نهاد و این جوانمردانه نیست تا عدهای سنگدل به نام شکارچی، این حیوانات محترم را نامحترمانه آزار رسانند و یا حتی هدف گلوله مرگبار خود قرار دهند.
وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده میکرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب میدیدم.
یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او میگفتم که در ذهنم چه میگذرد. من طلاق میخواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمیرسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟
از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید، تو مرد نیستی! آن شب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم. او گریه میکرد. میدانم دوست داشت بداند که....
ادامه مطلب...
شب ولادتونده مین امیدیله گلدیم واردی منیم حاجتیم اوره ک غمیله گلدیم
حریمت قبله ی جانم/ بود حب تو ایمانم
تو را هر لحظه می خوانم/ رضا جانم، رضا جانم
منم مست ولای تو / گدایم من گدای تو
نهادم سر به پای تو / رضا جانم ، رضا جانم
ولادت باسعادت امام هشتم مبارک باد. التماس دعا
آیتالله مجتبی تهرانی از اساتید اخلاق میگوید: حضرت رضا(ع) به کسانی که مزار ایشان را زیارت کنند، وعده دادهاند که در حساسترین موقعیتها به دادشان برسند.
به گزارش فارس، آیتالله مجتبی تهرانی از اساتید اخلاق تهران به مناسبت دهه کرامت و ایّام ولادت امام رئوف علیهالسلام به شرح حدیثی از امام رضا(ع) پرداخت که در ادامه میآید: روایتی از امام هشتم علیهالسلام نقل شده که فرمودند: «إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ نَرَى وَعْدَنَا عَلَیْنَا دَیْناً کَمَا صَنَعَ رَسُولُ اللَّهِ». ما اهل بیتی هستیم که اگر وعدهای به کسی دادیم، آن را دِین خودمان میبینیم و به آن ملتزم هستیم؛ همانطور که پیغمبر اکرم نیز اینگونه بود.
* وعده امام رضا(ع) به کسانی که به زیارت ایشان میروند
روایت دیگری از امام هشتم علیهالسلام وارد شده که حضرت به کسانی که مزار او را زیارت کنند، وعده دادهاند که در حساسترین موقعیتها به داد ایشان برسند. ما دنیا و آخرتمان را مدیون امام هشتم علیهالسلام هستیم. یکی از نعمتهای بزرگ الهی برای ما این است که موفق شدیم مزار او را زیارت کنیم.
همه ما کم و بیش مدیون امام رضا علیهالسلام هستیم. با این حال، حضرت میفرماید: من مدیون شما هستم که آمدید مرا زیارت کردید! اما من جواب میدهم قربانت بروم! یا امام هشتم! چرا شما مدیون ما باشی؟! ما همه مدیون شما هستیم؛ هم در دنیا و هم در آخرت!
نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده می کرد.یک روز او با صاحبکار خود موضوع را درمیان گذاشت.
پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند.
صاحب کا او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند ، اما نجاربرحرفش و تصمیمی که گرفته بودپافشاری کرد.
سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد ، از او خواست تا به عنوان آخرین کار ، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.نجار در حالت رودربایستی ، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود.
پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود.
برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی ، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت ، کار را تمام کرد.
او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد.صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد.
زمان تحویل کلید ، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!
نجار ، یکه خورد و بسیار شرمنده شد.در واقع اگر او میدانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود ، لوازم و مصالح بهترو تمام مهارتی که در کار داشت را برای ساخت آن بکار می برد.
یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد.
این داستان ماست.ما زندگیمان را میسازیم. هر روز میگذرد.
گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که میسازیم نداریم ، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه میفهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم.
اگر چنین تصوری داشته باشید ، تمام سعی خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی خود میکنیم. فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم، ممکن نیست.
آری ، درست است .
شما نجار زندگی خود هستید و روزها، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشود.
یک تخته در آن جای میگیرد و یک دیوار برپا میشود.
مراقب سلامتی خانه ای که برای زندگی خود می سازید باشید